ساعت دماسنج

نام:
ايميل:
سايت:
   
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
  
  
 
+ ددددددوووووووودددددوووو 

مسائل بشنو از ملاي منبر
شب اول كه ماتحتت درآيد
سر قبرت نكير و منكر آيد
چنان كوبد به مغزت توي مرقد
كه ميريني به سنگ روي مرقد
غرض، آنقدر گفت از دين و ايمان
كه از گُه خوردنم گشتم پشيمان
چو اين ديدم لب از گفتار بستم
نشاندم باز و پهلويش نشستم
گشودم لب به عرض بيگناهي
نمودم از خطاها عذر خواهي
مكرر گفتمش با مد و تشديد
كه گه خوردم، غلط كردم، ببخشيد
دو ظرف آجيل آوردم ز تالار
خوراندم يك دو بادامش به اصرار
دوباره آهنش را نرم كردم
سرش را رفته رفته گرم كردم
دگر اسم حجاب اصلا" نبردم
ولي آهسته بازويش فشردم
يقينم بود كز رفتارم اين بار
بغرد همچو شير ماده در غار
جهد بر روي و منكوبم نمايد
به زير خويش كُس كوبم نمايد
بگيرد سخت و پيچد خايه ام را
لب بام آورد همسايه ام را
سر و كارم دگر با لنگه كفش است
تنم از لنگه كفش اينك بنفش است
ولي ديدم به عكس, آن ماه رخسار
تحاشي ميكند، اما نه بسيار
تغيير ميكند اما به گرمي
تشدُد ميكند ليكن به نرمي
از آن جوش و تغييرها كه ديدم
به «عاقل باش» و «آدم شو» رسيدم
شد آن دشنامهاي سخت و سنگين
مبدل بر «جوان آرام بنشين»
چو ديدم خير، بند ليفه سست است
به دل گفتم كه كار ما درست است
گشادم دست بر آن يار زيبا
چو ملا بر پلو مومن به حلوا
چو گل افكندمش بر روي قالي
دويدم زي اسافل از اعالي
چنان از حول گشتم دستپاچه
كه دستم رفت از پاجين به پاچه
از او جفتك زدن از من تپيدن
از او پُر گفتن از من كم شنيدن
دو دست او همه بر پيچه اش بود
دو دست بنده در ماهيچه اش بود
به دو گفتم تو صورت را نكو گير
كه من صورت دهم كار خود از زير
به زحمت جوف لنگش جا نمودم
درِ رحمت بروي خود گشودم
كُسي چون غنچه ديدم نو شكفته
گلي چون نرگس اما نيمه خفته
برونش ليموي خوش بوي شيراز
درون خرماي شهد آلود اهواز
كُسي بشاشتر از روي مؤمن
منزهتر ز خلق و خوي مؤمن
كُسي هرگز نديده روي نوره
دهن پر آب كن مانند غوره
كُسي برعكس كُسهاي دگر تنگ
كه با كيرم ز تنگي مي كند جنگ
به ضرب و زور بر وي بند كردم
جماعي چون نبات و قند كردم